دلسوزی ….

دلسوزی از ته دل انسان بلند می شود و تمام وجود انسان را فرا میگیرد . جوری که بدن فرد مور میشود و ضعفی دردلش به وجود می آید . زمانی که یک شخص بیمار با شرایط بد، افراد گرسنه در آفریقا، دیدن یک تصادف مرگ بار که دل انسان را به غم گرفتار می کند. همین صحنه های دلخراش، می تواند دلسوزی را در وجود ما به بار بنشاند .
افرادی هستند که وقتی یک شخص بیمار را می بینند به او کمک می کنند. گاه گرفتاری را می بینند دست او را می گیرند .
اما دقت کنید به چه کسی و در چه شرایطی دارین دلسوزی می کنید .
سعی کنید بجای دلسوزی، به شخص کمک کنید .
فرق بین دلسوزی و کمک در این است . که در شرایط کمک از فرد کاری بر نمی آید و او به شما در خواست می دهد و شما به او کمک می کنید .
اما در دلسوزی فرد می تواند شرایط خود را عوض کند اما تلاشی نمی کند و شما با دیدن او دلسوزی می کنید، خود مختار می خواهید که شرایط بهتری داشته باشد .
مثلا شما بادیدن یک متکدی (گدا ) دلتان برایش می سوزد و مقداری پول برای او هزینه می کنید، اما فرداهای آن روز باز هم آن شخص همین کار را انجام می دهد. پس در نتیجه دلسوزی و کمک مالی شما بی نتیجه بود . تنها چیزی که از این ماجرا شما به دست می آورید غمگینی قلبتان است .
بگذارید برایتان یک مثال دیگری بزنم . مثلا یکی از اعضای خانواده تان سیگار می کشد . مادر خانواده خیلی رنج می برد و دلش می سوزد . آن وقت تلاش می کند که با هزاران روش او را ترک دهد اما فایده ای ندارد . چون تا زمانی که خود شخص نخواهد دلسوزی بی معناست .
دلسوزی به معنای خود سوزی می باشد :
یعنی تلاش بیهوده زمانی که یک شخص، نمی خواد زندگیش تغییر کند و ما تلاش می کنیم که زندگیش عوض بشود و به این می گویند دلسوزی . و به شخص می گوییم : باشه تو نمیخوای زندگیت عوض بشه. ولی ما می خواهیم که تو زندگی بهتری داشته باشی و در این فلاکت نباشی . و خیلی ها با همین دیدگاه زندگی خود را فدای آن شخص می کنند و هزینه های مالی زیادی را می پردازند تا زندگی این شخص خوب بشود اما نتیجه معکوس می شود و اگر زندگی فرد رو به بهبود برود. این دقیق همان مسکن است که باز دوره بعد از چند وقت دچار درد و رنج می شود .
و در اینجاست که شخصی که دلسوزی کرده است . ضربه روحی می خورد و خیلی جاها دچار چالش می شود….چرا؟ چون آن شخص خودش تمایل به تغییر ندارد و هر کس که زندگیش را تغییر بدهد او را به دیده یک دشمن می بیند . پس باید اول خود طرف بخواهد، تا نخواهد نمی تواند تغییر کند .
خیلی از مردم می گویند :
دلسوزی کردن، مساوی است با شرک، زیرا با خودمان می گوییم : خدایا تو از این بنده ی خود فراموش کرده ای و به حال خودش رهایش کردی . الان ما می خوایم جای تو را پر بکنیم زمانی که تو به او کمک نمی کنی من با دلسوزی کمک می کنم .
و از آن قافلیم که دنیا قانون دارد و هر کسی هر جا و در هر زمان قرار دارد به خواست پروردگار است و خداوند هر گز بنده هایش را فراموش نخواهد کرد. اون شخص با افکار خودش و با کم کاری های خودش در اون مدار و در آن رنج گرفتار است . مگر نه خداوند بنده اش را آزاد و رها آفریده است . باید باور کنیم هر کس هر جایی هست. جای درستی قرار گرفته و هیچ بی عدالتی انجام نشده . ما میریم یک پرنده ای را داخل قفس می کنیم و می گیم که : دلمان برای آن پرنده می سوزد . این کار را کرده ایم تا آن پرنده خوراک حیوانات وحشی نشود . در اینجا ما دلسوزی بی مورد انجام دادیم .
زیرا با زندانی کردن کبوتر فقط اورا اسیر زندان نموده ایم و فرصت پرواز کردن را از او گرفته ایم .
دلسوزی مثل این است که ؛ پروانه ای داخل پیله باشد؛ و ما دلمان برایش بسوزد و اورا به زور از پیله بیرون کنیم و این کار باعث مرگ پروانه خواهد شد .
با دلسوزی کردن ما استعداد افراد را نابود می کنیم و به آن ها اجازه نمی دهیم ک پرواز کنند . خودشان مشکلات و چالش های زندگی را حل کنند . مثلا زمانی که با دلسوزی کردن به افرادی که تکدی گری می کنند، افرادی که هر روز دور چهارراه ، دور میدان و بیمارستان دارند گدایی می کنند . شما با چنان دلسوزی به آن ها کمک می کنید . که آن شخص با خودش می گوید : وقتی به همین راحتی می توانم پول دربیاورم چرا برم سراغ شغل، حرفه، مهارت و کار بیاموزم . اینجوری آن شخص درآن جای که قرار دارد راکت می ماند .
دیدگاهتان را بنویسید