نگاه تازه…

بارها و بارها به او گفته بودم من یک زن هستم.نگاه تازه ، سکوتم، خنده ام، گریه ام، شاد بودنم و….. همه یک معنی خاصی دارد.
اما او فقط یک لبخند میزد و سکوت میکرد.
بارها به خودش گفته بودم این طور که نمیشود، تو در مقابل تمام احساسات زنانه ام، سکوت کنی!
میگفت: خوب وقتی چیزی ندارم چه بگویم؟
نگاه تازه، گل ها را آب میدادم، هندوانه را داخل حوض میانداختم، حیاط را جارو میزدم. زیر انداز را پهن میکردم، چایی را دم میکردم و به انتظار مینشستم که همسر مهربانم بیاید.
اما او آنقدر به موقع میآمد که از انتظار هیچ خسته نمیشدم.
سر دل سردی ما دیر آمدنش نبود.
دعواهای بی وقفه و پیاپی مان نبود.
آشوب های روزانه را نداشتیم.
نه او دست بزن داشت. و نه من زنی بودم که غرغرو بودم.
نگاه تازه
این بود که وقتی او میآمد. حیاط جارو کشیده را نمیدید. هندوانه را نمیدید. چایی دم کرده را نمیدید، زیرانداز را نمیدید. یک راست داخل اتاق میرفت و میگفت، تا من یک چرت بخوابم، شام را آماده کن.
دلم میخواست بیاید کنارم بنشیند و من برایش چای بریزم و او برایم لبخند بزند.
من بگویم چه خبر از کار؟ خسته نباشی مرد من…!
او بگوید: به به… چقدر حیاط خوب و تمیز شده.
او بگوید: خانم، شام هم داریم؟
من با عشق و نگاه تازه بگویم: بله، شامت را پختهام و هندوانه را داخل حوض انداختهام.
دوباره. او لبخند بزند و قند در دل من آب شود.
مادر بزرگ را دیدم و کنارش نشستم،
گفتم : او هیچ کدام از کار های مرا نمیبیند.
خصلت مرد ها در دیدن و نگاه تازه
بهم گفت: مردها ریزبین نیستند؛نگاه تازه آن ها چیز های بزرگ را میبینند. مثلا: چشمان تو را که پر از شوق است.
گفتم: او هیچ به من نمیگوید دوستت دارم. گفت: مرد، مرد است. دوست داشتنش را در عمل نشان میدهد.
گفتم: او با بیاعتنایی به اتاقش میرود.
گفت: خودت را بگذار جایش. از صبح تا شب کار کنی خسته نمیشوی؟
گفتم : اخه برایم ….
گفت مرد است و غرورش.
آخر از صحبت های من خسته شد و گفت: برو یک چای زعفرانی برایم بیاور.
چای که آوردم انگار تازه نقدش باز شد. و با نگاه تازه گفت : شوهرت برایت خرید نمیکند ؟ گفتم چرا …!
گفت: تو را بیرون نمیبرد، گردش و تفریح؟ گفتم چرا …!
گفت اگر هوس خوراکی کنی برایت نمیخرد؟ گفتم چرا…!
گفت: گهگاهی با تو شوخی نمیکند تا گل خنده را به تو هدیه کند. گفتم چرا …!
من میماندم و احساسات زنانه ام.
دیدن با چشم بصیرت و نگاه تازه
اما مادر بزرگ راست میگفت: زندگی یعنی دیدن چیز های که دیدنشان، چشم نمیخواهد، قلب میخواهد که حس کند.
مثل: بوسه های عاشقانه
مثل: محبت صادقانه
مثل: تپش صدای قلب
دیدگاهتان را بنویسید